حديث آرزومندي
از هردري سخني

اولین معجزه امام رضا (ع) بعد از شهادت چه بود؟

اولین معجزه امام رضا (ع) بعد از شهادت چه بود؟

 

امام رضا،امام رافت و مهربانی

هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟» فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد…
سی ام صفر سالروز شهادت امام رضا(ع) امام رافت و مهربانی است.امامی که روایت آخرین روزهای زندگی اش از زبان یارانش مملو از پند و آموزه است.
اباصلت هروی می گوید:
من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.»
من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاک‌ها را بویید و فرمود:« می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.

بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو می‌آموزم بخوان. همه‌ی آب‌ها فرو می روند. همه‌ی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.»

سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»

مسموم شدن امام با انگور
فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از این انگور بهتر ندیده ام.»
امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.»
مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.»
امام فرمود:« مرا معذور بدار.»
مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید:« کجا می روید؟»
فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.»
سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.»
سپس در بستر افتاد.

حضور امام جواد بر بالین پدر در لحظه شهادت
من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است.
جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.»
فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»
پرسیدم:« شما کیستید؟»

فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.»
سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید.

حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید.

تغسیل امام به دست امام جواد علیه السلام
امام جواد علیه السلام فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.»
گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.»
فرمود:« هر چه می گویم، بکن!»
من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.

حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.»من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.

حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.»
عرض کردم:« از نجاری؟»
فرمود:« در خزانه تابوت هست.»
داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.

پرواز تابوت به سوی آسمان
هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟»

فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.»

در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست.
سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود:« ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»

مأمون در کنار پیکر مطهر امام
ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهّر حضرت رضا علیه السلام نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد.

تمام آنچه را که امام رضا به من فرموده بود، به وقوع پیوست. مأمون می گفت:« ما همیشه از حضرت رضا در زنده بودنش کرامات زیادی می دیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد.»

وزیر مأمون به او گفت:« فهمیدید حضرت رضا به شما چه نشان داد؟»
مأمون گفت:« نه.»گفت:« او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد.»

مأمون گفت:« راست گفتی.»بعد مأمون به من گفت:« آن چه دعایی بود که خواندی؟»
گفتم:« به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.» واقعاً هم فراموش کرده بودم.

آزادی اباصلت از زندان به دست مبارک امام رضا علیه السلام
ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام داخل زندان شد و فرمود:« ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟»
گفتم:« به خدا قسم، آری.»
فرمود:« بلند شو!» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظین مرا می‌دیدند ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند.
فرمود:« برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید.»
و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام.

منابع:
شفاف
بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰، ح ۱۰٫ از عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫

 



: مرتبه
نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ساعت 8:7 توسط سياوشي

 استفاده از همه مطالب وبلاگ حتي بدون ذكر منبع بلامانع است حتي براي استفاده شما دوست عزيز

فقط اميدوارم مطالبي باشد كه بدردتان بخورد

مختصر و مفيد نسيه داده مي شود حتي به شما دوست عزيز

برادر شما -سياوشي



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ساعت 7:38 توسط سياوشي


 

درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند

 

 

مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند

 

 

زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور

 

 

و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان

 

 

همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که

 

 

"ای کاش"

 

 

 

تکیه کلام پیریت نشود...

به امید موفقیت همه



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ساعت 7:36 توسط سياوشي

لب نگار که باشد رطب حرام بود

زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم

بدون عشق مناجات شب حرام بود

اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری

به من معالجه ی در مطب حرام بود

برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب

که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود

تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت

عجم که هست برای عرب حرام بود

 

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

 

تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند

هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند

تورا به سمت زمین با نسیم آوردند

توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست

اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود

توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری

تورا محمّد و آل محمّدت گفتند

 

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات

نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات

 

برای خُلق تو باید کنند تحسینت

نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی

نوشته اند از این سو تو را نخستینت

هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است

شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت

شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات

گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

توآمدی که علی را فقط ببینی و بس

نداده اند به جز دیده ی خدا بینت

 

یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی

اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی

 

مرا اُویس شدن در هوای تو کافی است

اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است

همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم

لبم رسید به خاک سرای تو کافی است

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش

همینکه فاطمه داری برای تو کافی است

همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی

برای روشنی لحظه های تو کافی است

تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت

اگر علی تو باشد به جای تو کافی است

 

قسم به اشهد ان لااله الا الله

تو آمدی که بگویی علی ولی الله

 

تو آمدی و ترحّم شدند دخترها

چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت

بدین طریق چه آقا شدند نوکرها

خدای خوب به جای خدای چوب نشست

و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو: مدینه علمی، علی درآن است

بگو: که واجب عینی است حرمت درها

بریز شیره پیغمبری به کام حسین

که از حسین بیاید علی اکبرها

 

زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد

حسین منی انا من حسین اکبر شد

 

هزار حضرت مریم کنیز مادر توست

تورا بس است همینکه بتول، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست

اگر خدیجه والامقام همسر توست

علی و فاطمه دو رحمت خداوندی

برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد

خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض

خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما

شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست

همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست

که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست

اشعار پیامبر اعظم (ص) _ علی اکبر لطیفیان

 



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ساعت 9:41 توسط سياوشي

 بسم الله الرحمن الرحيم

ولادت امام جعفر صادق (ع)

در اينجا به مناسبت ولادت امام ششم حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام)مختصرى از زندگانى و شرح حال و فضائل آن بزرگوار را مى آوريم، به اميد آن كه از الطاف اين بزرگواران در دنيا و آخرت برخوردار باشيم.

تاريخ ولادت امام صادق(عليه السلام)

1 - امام صادق(عليه السلام) در هنگام طلوع فجر روز جمعه 27 ربيع الاول سال 83 هـ ق در شهر مقدس مدينه به دنيا آمدند، پدر آن بزرگوار حضرت امام باقر(عليه السلام)، و مادر آن بزرگوار امّ فروه دختر قاسم بن محمد بن أبى بكر بودند.
حضرت صادق جعفر بن محمد بن على بن الحسين(عليه السلام) از ميان برادران خويش جانشين پدرش حضرت باقر(عليه السلام) بود، و وصى آن جناب بود كه پس از او به امر امامت قيام نمود، و در فضل و دانش سر آمد همه برادران گشت، و از همه آنان نام آورتر، و در قدر و منزلت بالاتر، و در ميان شيعه و سنى مقامش ارجمندتر بود، و به اندازه مردم از علوم آن حضرت نقل كرده اند كه سخنانش توشه راه كاروانيان و مسافران و نام ناميش در هر شهر و ديار زبانزد مردمان گشته، و از هيچ يك از اين خاندان علماء و دانشمندان بدان اندازه كه از آن جناب حديث نقل كرده از ديگرى نقل نكرده اند، و هيچ يك از اهل آثار و ناقلان اخبار بدان اندازه كه از آن حضرت بهره بردند از ديگران بهره گيرى نكردند، زيرا اصحاب حديث كه نام راويان ثقات آن بزرگوار را جمع كرده اند با اختلاف در عقيده و گفتار شماره آن به چهار هزار نفر مى رسد.
و دليل هاى روشن درباره امامت آن جناب به اندازه اى است كه دل ها را حيران كرده و زبان دشمن را از خورده گيرى گنگ و لال ساخته.

اسماء و القاب آن امام صادق(عليه السلام)

2 - نام آن حضرت جعفر و لقب شاخص ايشان حضرت «صادق» است، اگر چه القاب ديگرى همانند فاضل و صابر، و طاهر هم داشته اند، لقب صادق را حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) براى آن حضرت انتخاب فرمودند، مرحوم مجلسى در جلد 47 بحار الانوار صفحه 8 روايتى بدين مضمون نقل كرده است:
«امام زين العابدين(عليه السلام) از پدرش و او از جدش امير المؤمنين(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: وقتى كه فرزند من جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب متولد شد، او را صادق نام گذاريد، زيرا در اولاد او كسى همنام او خواهد بود كه به ناحق دعوى امامت مى كند، و او را كذاب خواهند گفت.

فضائل و كرامات امام صادق(عليه السلام)

3 - فضائل آن حضرت زياده از آن است كه در اين مختصر احصا شود، لكن براى تيمن و تبرك به بعض آنها اشاره مى كنيم.
مالك بن انس فقيه مدينه مى گويد: نزد امام صادق(عليه السلام) مى رفتم، آن حضرت براى نشستن من متكا مى گذاشت و احترام مى فرمود و ايشان نسبت به من محبت داشت، و اين امر مرا بسيار خوشحال مى كرد و خداى را بر اين نعمت شكر مى كردم. سپس مالك مى گويد: آن حضرت مردى بود كه از سه حال خارج نبود: يا روزه بوده يا در حال نماز، و يا در حال ذكر خداوند، از بزرگان عبادت كنندگان، و در زهد سرآمد بود، از همان هايى كه از خدا خوف و خشيت فراوان دارند.
آن حضرت كثير الحديث، خوش مجلس، پر فايده بود.
هر زمانى كه مى فرمود: «قال رسول الله(صلى الله عليه وآله)» گاهى رنگ آن حضرت كبود، و گاهى زرد مى شد، تا به جايى كه گاهى شناخته نمى شد.
يك سال با آن حضرت به حج خانه خدا رفته بودم، وقتى كه گاه احرام شد، هرچه آن حضرت سعى مى كرد كه تلبيه «لبيك اللهم لبيك» بگويد، صدا در گلوى آن حضرت قطع مى شد و نزديك بود كه از بالاى مركب به زمين بيافتد، به آن حضرت عرض كردم; اى فرزند پيامبر بگو لبيك، زيرا بايد محرم شوى و چاره اى از گفتن نيست، آن حضرت فرمود:
چگونه جسارت كنم و بگويم: «لبيك اللهم لبيك» در حالى كه مى ترسم از آن كه خداوند عزوجل به من بگويد: «لا لبيك و لا سعديك؟» بحار الانوار، ج 47، ص 16
شخصى به نام مفضل بن قيس مى گويد: نزد امام صادق(عليه السلام) رفتم و بعض گرفتارى هايم را به آن حضرت گفتم و از ايشان خواستم كه برايم دعا كند، آن بزرگوار به خادمه خانه فرمود: آن كيسه پولى را كه ابوجعفر منصور براى ما فرستاده بياور، خادمه كيسه را آورد، آن حضرت فرمود: اين كيسه اى است كه در آن چهار صد دينار است، به واسطه آن امور خود را اصلاح كن، به آن حضرت گفتم: فداى شما شوم، قصد من اين نبود، بلكه مى خواستم كه شما برايم دعا بفرماييد، آن حضرت گفت: من به شما دعا هم مى كنم، لكن همه گرفتاريت را براى ديگران باز گو مكن، زيرا خوار مى شوى. بحار الانوار ج 47، ص 34.
هشام بن سالم كه يكى از اصحاب آن حضرت است مى گويد: حضرت صادق(عليه السلام)وقتى شب مى شد كيسه اى برمى داشتند كه در آن نان و گوشت و پول گذاشته بودند، آن را به دوش مى گرفتند و براى فقراء و نيازمندان مدينه مى بردند و بين آنان تقسيم مى كردند، و كسى آن حضرت را نمى شناخت، تا آن كه ايشان از دنيا رفتند و فقراء دريافتند كه آن كسى كه دست كرم او بر سر آنان بوده امام صادق(عليه السلام) بوده است. بحار الانوار، ج 47، ص 38
مسمع بن عبدالملك مى گويد: در منى نزد امام صادق(عليه السلام) نشسته بودم در حالى كه ظرف انگورى در مجلس بود كه از آن مى خورديم. سائلى آمد و چيزى خواست، امام صادق(عليه السلام) خوشه انگورى به او داد. سائل گفت: به انگور نيازى ندارم، اگر پول بود! حضرت فرمود: خدا كار تو را بگشايد، شخص فقير رفت و سپس برگشت و گفت: خوشه انگور را بدهيد، حضرت فرمود: خدا كار تو را بگشايد و چيزى به او نداد. سپس شخص ديگرى آمد، امام(عليه السلام) سه دانه انگور به او داد، آن شخص سائل گرفت و گفت: سپاس خداوند دو جهان را كه مرا روزى داد.
امام صادق(عليه السلام) به او فرمود: بايست، سپس دو دست خود را از انگور پر كرد و به او داد، آن مرد گرفت و مثل دفعه قبل حمد خداى را به جاى آورد، امام(عليه السلام)دوباره او را امر به ايستادن كرد و به خادم فرمود: چقدر پول همراه دارى، نزد خادم بيست درهم يا نزديك به اين مبلغ بود، آن بزرگوار آن پول را به شخص سائل دادند، او گرفت و گفت:
سپاس خداى را، اين نعمت از توست به تنهايى، و شريكى براى تو نيست، امام(عليه السلام)او را امر به توقف فرمود، و سپس پيراهنى كه در بر داشت بيرون آورده به او داد و فرمود اين لباس را بپوش، او هم پوشيد و گفت: سپاس خداوندى را كه مرا پوشانيد و مستور نموده اى ابا عبدالله خداوند ترا جزاى خير دهد و سپس رفت، راوى مى گويد اين شخص جز اين دعايى براى امام صادق(عليه السلام) نكرد، و ما گمان مى كرديم كه اگر براى خود آن حضرت دعا نكرده بود، بلكه فقط خداوند را سپاس مى گفت حضرت مرتب به او بخشش و احسان مى كردند، زيرا هر وقت حمد خداوند را به جاى مى آورد حضرت چيزى به او مى دادند. بحار الانوار ج 47، ص 42. و از اين روايت به خوبى فهميده مى شود كه امامان معصوم(عليهم السلام) چه اندازه توجه به حضرت پروردگار داشته و در مقابل عظمت او خاضع بوده اند.
همچنان كه در روايت ديگر وارد شده است كه امام صادق(عليه السلام) در نماز قرآن تلاوت مى كرد، تا آن كه غش كرد، وقتى كه به حالت عادى برگشت كسى پرسيد: چه چيز باعث اين حالت براى شما شد؟ آن حضرت فرمود: من مرتب آيات قرآن را تكرار مى كردم تا آن كه حالى براى من پيدا شد كه گويا قرآن را رو در رو از كسى كه آن را فرستاده مى شنيدم. بحار الانوار، ج 47، ص 58

شمه اى از كلمات امام صادق(عليه السلام)

الف: از سخنان آن حضرت است كه فرمود: اين گونه نيست كه هر كس قصد چيزى را كرد توانايى بر آن پيدا كند، و نه هر كه توانايى انجام كارى پيدا كرد موفق بدان شود، و نه هر كس موفق شد آن را درست به دست آورد، پس هر گاه قصد و توانايى و رسيدن به هدف همه با هم فراهم شد، آنگاه اسباب سعادت فراهم شده است. ارشاد شيخ مفيد(رحمه الله)، ج 25، ص 197.
ب: و در باب توبه فرموده اند: به تأخير انداختن توبه از فريفتگى به دنياست، و بسيارى امروز و فردا كردن از حيرت و سرگردانى است، و بهانه جويى بر خدا موجب هلاكت است، و پافشارى و تكرار در گناه به علت ايمنى از مكر خدا است، و ايمن نشوند از مكر خدا جز زيانكاران.
ج: و از سخنان آن حضرت(عليه السلام) در وادار كردن مردم به دقت نظر در دين خدا و شناختن دوستان او است كه مى فرمايد: نيك نظر و دقت كنيد در آنچه نادانى آن بر شما جايز و روا نيست، و براى خود خير انديشى كنيد، و بكوشيد در به دست آوردن آنچه در ندانستن آن بهانه و عذرى از شما پذيرفته نيست، زيرا در دين خدا اركانى است كه با جهل به آن اركان كوشش در عبادت سودى ندارد، و هر كه آن ها را شناخت معتقد و متدين به آنها شد ميانه روى در عبادت به او زيان نزدند (مقصود شناختن امام و امامت است كه كوشش در عبادت بدون شناسايى امام سودى ندارد، و ميانه روى در عبادت با معرفت به امام زيانى ندارد) و براى هيچ كس راهى به شناسايى اركان دين نيست جز آن كه خداوند توفيق عنايت فرمايد.
د: و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: همه دانش مردم را در چهار چيز يافتم،، اول: اين كه پروردگار خود را بشناسى، دوم: اين كه آنچه درباره تو انجام داده بدانى، سوم: اين كه آنچه از تو خواسته است بشناسى، چهارم: آنكه بدانى چه چيز تو را از دينت بيرون مى برد.
معارف واجبه از اين چهار قسم بيرون نيست زيرا نخستين چيزى كه بر بنده واجب است شناختن پروردگارش مى باشد، و چون دانست كه خدايى دارد واجب است كارهايى كه خدا درباره اش انجام داده بداند، و چون آن را دانست نعمت خدا را شناخته است، و چون نعمت خدا را در وجود خويش شناخت واجب است شكر آن را انجام دهد، و چون بخواهد شكر آن نعمت را به جا آورد لازم است خواسته خدا را بداند كه با انجام دادن آن پيرويش كند، و چون پيروى خدا بر او واجب شد بايد بداند چه چيز است كه او را از دين خدا بيرون برد تا از آن اجتناب ورزد، و در نتيجه اطاعت خدا و شكر نعمت هاى او را از روى اخلاص انجام خواهد داد.

وفات امام صادق(عليه السلام)

حضرت امام صادق(عليه السلام) در بيست و پنجم شوال سال 148 هـ ق در حالى كه 65 سال از عمر مبارك آن حضرت گذشته بود از دنيا رحلت فرمود، و در قبرستان بقيع در كنار پدر و جد و عموى خود امام مجتبى(عليه السلام) به خاك سپرده شد. و بنابر روايتى پس از آزار و اذيت زياد آن حضرت به وسيله عوامل منصور دوانيقى با سم به شهادت رسيد.
خداوند همه ما را از شيعيان آن حضرت قرار دهد.
وصيت و سفارش امام صادق(عليه السلام) به شيعيان و دوستداران آن حضرت
شخصى به نام خثيمه از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: به دوستان ما سلام برسان، و آنان را به تقوى و عمل نيك سفارش كن، و بگو كه اشخاص سالم از بيماران عيادت كنند، و ثروتمندان به فقرا سركشى كنند، زندگان مردگان را به خانه قبر بدرقه و تشييع كنند، و افراد به خانه هاى يكديگر رفت و آمد داشته باشند و گفتگوى علوم دينى را برنامه خود قرار دهند، زيرا اين باعث ماندگارى امر ما «ولايت و امامت» است، خداوند بيامرزد بنده اى را كه امر ما را احياء كند. اى خثيمه آنان را آگاه كن كه ما در برابر فرمان خدا كارى براى آنان نمى توانيم انجام دهيم مگر آن كه عمل صالح داشته باشند، زيرا ولايت ما جز با پرهيزكارى حاصل نمى شود و شديدترين عذاب در قيامت براى مردمى است كه عدل و نيكى را براى مردم ستوده و خود به راهى ديگر رفته است.
شخص ديگرى مى گويد: به امام صادق(عليه السلام) گفتم: مرا وصيت كن، حضرت فرمود: تو را به تقواى الهى و پرهيز كارى، و عبادت، و سجده طولانى، و اداى امانت، و راستگويى، و خوش همسايگى وصيت مى كنم، زيرا سرلوحه برنامه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)همين بوده است، و بعد فرمود: در بين فاميل صله رحم به جا آوريد، مريض ها را عيادت كنيد، در تشييع جنازه هاى مؤمنين شركت كنيد، براى ما زينت باشيد و باعث سرشكستگى ما نشويد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:پيامبر , امام صادق, , ساعت 8:48 توسط سياوشي

سلام بر تو ای منجی بشریت ...

میلاد حضرت رسول (صل الله و علیه و سلم) مبارک ترین روز در این جهان می باشد...

میخواهم در اینجا نکاتی را مطرح کنم ...

اول اینکه من و تمام شیعیان عاشق ولایت بر این باوریم که تمام مسلمانان اعم از شیعه و سنی بر داشتن خدای واحد و بر قبله ای مشترک و به کتابی واحد ایمان دارند که این نشانه وحدت است ...

نباید برادران اهل تسنن و شیعه با هم در حال درگیری باشند ...

زیرا درگیری و اختلاف بین سنی و شیعه باعث خوشحالی دشمنان اسلام می شود .

دوم اینکه شنیده اید سایت رهبر عزیزم در عربستان فیلتر شده

بیایید وظیفه خود بدانیم تا متن سخنرانی معظم له را در وبلاگ ها و سایت های مختلف بگذاریم تا دوستان و برادران عربستانی ما هم بتوانند از سخنان پربار رهبر عزیزمان استفاده کنند

سوم هم اینکه امیدوارم که با وحدت کلیه مسلمانان زمینه ساز حکومت جهانی اسلامی بشویم ...

 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

اللهم عجل لولیک الفرج

یا اباصالح المهدی (عج) بیا ...

دوست دار شما سياوشي



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ساعت 8:34 توسط سياوشي

خانمها چطور نيمرو درست ميکنن؟
۱-ماهيتابه را ميزارن رو گاز
۲- توي ماهيتابه روغن ميريزن
۳- اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن ميکنن
۴- تخم مرغها رو ميشکنن و همراه نمک توي ماهيتابه ميريزن
۵- چند دقيقه بعد نيمروي آماده رو نوش جان ميکنن

آقايون چطور نيمرو درست ميکنن؟
۱- توي کابينتهاي بالايي آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن
۲- توي کابينتهاي پاييني دنبال ماهيتابه ميگردن و بلاخره پيداش ميکنن
۳- ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن
۴- توي ماهيتابه روغن ميريزن
۵- توي يخچال دنبال تخم مرغ ميگردن
۶- يه دونه تخم مرغ پيدا ميکنن
۷- چند تا فحش ميدن
۸- دنبال کبريت ميگردن
۹- با فندک اجاق گاز رو روشن ميکنن و بوي سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر ميداره
۱۰- ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوي ترشي ميداد )!
۱۱- ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعي ميريزن
۱۲- تخم مرغي که از روي کابينت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک ميکنن
۱۳- چند تا فحش ميدن و لباس ميپوشن
۱۴- ميرن سراغ بقالي سر کوچه و ۲۰ تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن
۱۵- تلويزيون رو روشن ميکنن و صداش رو بلند ميکنن
۱۶- روغن سوخته رو ميريزن توي سطل و دوباره روغن توي ماهيتابه ميريزن
۱۷- تخم مرغها رو ميشکنن و توي ماهيتابه ميريزن
۱۸- دنبال نمکدون ميگردن
۱۹- نمکدون خالي رو پيدا ميکنن و چند تا فحش ميدن
۲۰- دنبال کيسهء نمک ميگردن و بلاخره پيداش ميکنن
۲۱- نمکدون رو پر از نمک ميکنن
۲۲- صداي گزارشگر فوتبال رو ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون
۲۳- نمکدون رو روي ميز ميذارن و محو تماشاي فوتبال ميشن
۲۴- بوي سوختگي رو استشمام ميکنن و ميدون توي آشپزخونه
۲۵- چند تا فحش ميدن و تخم مرغهاي سوخته رو توي سطل ميريزن
۲۶- توي ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن
۲۷- با چنگال فلزي تخم مرغها رو هم ميزنن
۲۸- صداي گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون
۲۹- سريع برميگردن توي آشپزخونه
۳۰- تخم مرغهايي که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توي سطل ميريزن
۳۱- ماهيتابه رو ميندازن توي سينک
۳۲- دنبال ظرفهاي مسي ميگردن
۳۳- قابلمهء مسي رو روي ا جاق گاز ميذارن و توش روغن و تخم مرغ ميريزن
۳۴- چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن
۳۵- ياد نمک ميفتن و ميرن نمکدون رو از کنار تلويزيون برميدارن
۳۶- چند ثانيه فوتبال تماشا ميکنن
۳۷- ياد غذا ميفتن و ميدون توي آشپزخونه
۳۸- روي باقيماندهء تخم مرغي که کف آشپزخونه پهن شده بود ليز ميخورن
۳۹- چند تا فحش ميدن و بلند ميشن
۴۰- نمکدون شکسته رو توي سطل ميندازن
۴۱- قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميکنن
۴۲- چند تا فحش ميدن و انگشتهاشون که سوخته رو زير آب ميگيرن
۴۳- با يه پارچهء تنظيف قابلمه رو برميدارن
۴۴- پارچه رو که توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميکنن
۴۵- نيمروي آماده رو جلوي تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ساعت 8:2 توسط سياوشي

ميلاد ختمي مرتبت و حضرت امام جعفر صادق ر اپيشاپيش به پيروان آن بزرگواران تبريك مي گوئيم



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ساعت 7:47 توسط سياوشي

سلام بر تو ای منجی بشریت ...

رهبرم سلام

سال ۱۳۹۱ را به شما تبریک میگم ...

رهبرم در مشهد مقدس فرمودند:

عيد نوروز و حلول سال جديد را تبريك عرض ميكنم و اميدوارم اين سالى كه در آن وارد شديم، براى همه‌ى ملت ايران سال شادى، گشايش، دلخوشى، نشاط و فعاليت و توفيق در راه كسب معارف حقه و تقواى الهى بوده باشد.

رهبرم به جوان ها اعتقاد دارد و در سخنرانی مشهد مقدس فرمودند:

خصوصيت ديگر، جوانگرائى است. كار دست جوانهاست، سررشته‌ى امور دست جوانهاست. جوان مركز نوآورى است، مركز خلاقيت و ابتكار است.

رهبرم درباره دشمنی دشمنان ایران اسلامی فرمودند :

البته من همين جا بگويم؛ ما سلاح اتمى نداريم، سلاح اتمى هم نخواهيم ساخت، اما در مقابل تهاجم دشمنان - چه آمريكا و چه رژيم صهيونيستى - براى دفاع از خودمان، در همان سطحى كه دشمن حمله كند، به آنها حمله خواهيم كرد.

و در پیایان دعای رهبر عزیزم برای ما :

اميدوارم سال 1391 كه امروز شروع شد، جزو سالهاى پرنشاط و پر كار و همراه با موفقيت و خوشبختى براى ملت ايران باشد.

حال پس از گذشت حدود 10ماه عرض ميكنم رهبرا روز ميلاد اجدادبزرگوارتان حضرت رسول ختمي مرتبت و رئيس مذهب جعفري حضرت امام جعفر صادق را خدمت  حضرت ولي عصروشما و كليه رهروان پاكتان تبريك عرض ميكنيم



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ساعت 7:40 توسط سياوشي

توحيد که لا اله الا ا... است
شرطش به خدا علي ولي ا... است
اسماء دوازده امام معصوم
توضيح محمدا رسول ا... است

 

ما در ملکوت عشق نا پيدائيم
بر خامه ي صورت آفرين شيدائيم
خورشيد محمد است و در ملک وجود
آن ذره که در حساب نايد مائيم

 

بر چهره ي تابان محمد صلوات
بر نور ششم ولي داور صلوات
امروز که بهر ملت ماست دو عيد
روز صلوات است مکرر صلوات

 

آئينه دار عالم هستي است هست ما
جام جهان نماست دل حق پرست ما
تا پيرو محمد و آل محمديم
بالاي دست هر دو جهان است دست ما

 

بر چهره ي زيباي محمد صلوات
بر گنبد خضراي محمد صلوات
سر تا به قدم آينه ي او زهراست
تقديم به زهراي محمد صلوات

 

قربان رسول و قلب پر عاطفه اش
و آن ذکر و دعا و ناله و زمزمه اش
در جشن ولادتش بگيريد همه
يک تذکره ي مدينه از فاطمه اش

 

امشب سخن از جان جهان بايد گفت
توصيف رسول انس و جان بايد گفت
در شام ولادت دو قطب عالم
تبريک به صاحب الزمان بايد گفت



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ساعت 7:36 توسط سياوشي

اي تمام آفرينش خشتي از ايوان تو

علم شرق و غرب عالم سطري از قرآن تو

آسماني ها زميني ها همه مهمان تو

گل کند جان مسيح از غنچه ي خندان تو

خنده ي خورشيد ها از گوهر دندان تو

عقل ها مبهوت تو مجنون تو حيران تو

آسماني ها همه مرهون ارشاد توأند

دستگيران جهان محتاج امداد توأند

شهرياران بنده ي سلمان و مقداد توأند

چار أمّ و هفت أب در خطّ اولاد توأند

انبيا يکسر بشير صبح ميلاد توأند

نورها بر قلبشان تابيده از فرقان تو

انبيا يک کاروان تو کاروان سالارشان

خوب رويان مشتري تو يوسف بازارشان

خالق و خلقت درود حضرت تو کارشان

کلّ انسانها تويي تنها تويي غمخوارشان

مسلمين در خواب غفلت خفته تو بيدارشان

بي خبر از دشمنان عترت و قرآن تو

تو سراپا جانِ جانِ امّتي امّت چو تن

تن شود بي تاب اگر يک لحظه جان بيند مَحن

با اهانت بر تو، امت شد چو بحري موج زن

در خروش آمد بسي پير و جوان و مرد و زن

رهروان تو سزد مانند چوپان قَرَن

بکشند دندانشان، چون بشکند دندان تو

اي که کرده ذات معبودت حبيب خود خطاب

اي فروغت جلوه گر چون مهر از ابر حجاب

گر جسارت کرد بر تو ابلهي حيف از جواب

تو به وسعت فوق اقيانوس و او کم از سراب

با صداي سگ نگردد کم فروغ آفتاب

مي درخشد تا قيامت نور بي پايان تو

از فروغ رحمتت لبريز ظرف عالم است

چون تو قامت بر فرازي قامت گردون خم است

ليله ي ميلاد تو عيد کمال آدم است

خاصه در سالي که آن سال رسول اعظم است

پايه ي توحيد تو همچون کتاب محکم است

ثبت گشته بر جبين آسمان عنوان تو

چارده قرن است دنيا محو عدل و داد توست

آه مظلومان عالم بانگي از فرياد توست

بردگي محکوم تو آزادگي آزاد توست

تا خداييّ خدا مُلک خدا آباد توست

هفته ها و روزها و لحظه ها ميلاد توست

بسکه جوشد گوهر علم از يم عرفان تو

تو بجاي سيم و زر احسان و عدل اندوختي

تو نگاه مرحمت حتي به دشمن دوختي

تو براي خلق همچون شمع سوزان سوختي

تو ز حکمت در دل انسان چراغ افروختي

تو به جاي اِضرب، اِقرأ بر بشر آموختي

مي درخشد عَلَّمَ القرآن به الرّحمن تو

آمدي اي تا ابد در سينه ها نور، آمدي

آمدي اي موسي برگشته از طور، آمدي

آمدي اي رايتت پيوسته منصور، آمدي

آمدي اي ملک هستي از تو معمور، آمدي

آمدي اي چشم بد از عارضت دور، آمدي

خنده کن اي صبح مشتاقان لب خندان تو

کيست تا مثل تو سلمان و ابوذر پرورد

کيست تا مرد دو عالم همچو حيدر پرورد

کيست تا در بوستان وحي، کوثر پرورد

کيست تا چون لؤلؤ و مرجان دو گوهر پرورد

يا چو زينب دختري در حدّ مادر پرورد

اي اميرالمؤمنين پرورده ي دامان تو

حکمت از اسلام ناب توست جاري بيشتر

دانش از حکم و کتاب توست ساري بيشتر

سرفرازان را به کويت خاکساري بيشتر

از تو مي خواهند جن و انس ياري بيشتر

آنچه کل انبيا دارند داري بيشتر

اي نبييّن ميهمان سفره ي احسان تو

عترت و قرآن تو دو مشعل تابان ماست

دو سپهر معرفت دو کفّه ي ميزان ماست

کلّ دين ما همانا عترت و قرآن ماست

حفظ اين دو با تو از روز ازل پيمان ماست

پيروي زين دو امانت عزت و ايمان ماست

کيست «ميثم» مدح خوان عترت و قرآن تو



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ساعت 7:33 توسط سياوشي

هجرت پيامبر اعظم از مكه به مدينه و ليله المبيت و خوابيدن حضر ت مرتضي علي (ع)به جاي ايشان را به همه مسلمين جهان و پيروان خاص آ حضرات تبريك عرض مينمائيم .

عيد را بهانه كنيم تا به همه كساني كه دوستشان داريم سلامي بكنيم عيد هجرت پيامبر مبارك



: مرتبه
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ساعت 11:9 توسط سياوشي

اي صفاي قلب زارم ،هرچه دارم از تو دارم

                                             تا قيامت اي رضا جان ،سرزخاكت برندارم

منم خاك درت ،غلام ونوكرت

                                                  بقربان تو و ،فداي مادرت

                             علي موسي الرضا (4)

غير تو ياري ندارم ،با كسي كاري ندارم

                                               گر توام از در براني ،من دگر جايي ندارم

نگاهم سوي تو ،بهشتم كوي تو

                                             دلم خورده گره ،به تار موي تو

                            علي موسي الرضا (4)

تو گل باغ ولايي ،تو علي موسي الرضايي

                                            من غلام درگه تو ،تو به دردمن دوائي 

تو خوبي من بدم ،به اين در آمدم

                                         به جان فاطمه ،مكن مولا ردم

                         علي موسي الرضا (4)

           



: مرتبه
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:امام ,علي, موسي الرضا,, ساعت 10:38 توسط سياوشي

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود

شرط می بندم زمانی که مه دور است ونه دیر

مهربانی حاکم کل مناطق میشود

الهم عجل لولیک الفرج یا صاحب الزمان(عج )



: مرتبه
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ساعت 8:57 توسط سياوشي

امشب به عشاق حسین

                             زهرادهد مزد عزا

 یک عده بخشش در جزا

                            یک عده را برد مشهد

یک عده  رادیدارحج

                          باشد که مزد ماشود

 تعجیل در امر فرج

                        الهم عجل لولیک الفرج

(حلول ماه ربیع الاول و لیله المبیت مبارک باد)



: مرتبه
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:ربیع الاول , زهرا (س),فرج , ساعت 8:50 توسط سياوشي

 عکس   داستان خیانت سام

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد. یه زندگی پر از مهر و محبت.

 

تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا آخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون آغاز کردن. همه چیشون رویایی بود و با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد آوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن. واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن. با اینکه ۵ سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند.

 

وقتی همدیگه رو تو آغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشدنی آسمونی فرا میگرفت.

همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود وقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.

برای مولی عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت سام شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد.

نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن سام همه چی مشخص شد .سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتناییهاو دوریها سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد آرزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.

اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مولی فقط سکوت کرد.کار از کار گذشته بود .صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملو از نفرت سام رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت. روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .اما نبود .همه چی تموم شده بود.اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.هر چند هر روز هزاران بار مرگ سام خائن رو از خدا آرزو میکرد. ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت.

۳سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:سام درست ۶ماه بعد از اینکه از هم جدا شدید مرد.

باورش نشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده تمام خاطرات خوشش یه لحظه جلوی چشش اومد .اما سریع خودش رو جمع جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.واز دوستش که اونو با تعجب نگاه میکرد با سرعت جدا شد. 

اون شب کلی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه برگشتن به اونجا فقط به این خاطره که لوازم شخصیش رو پس بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست سئوالی که توی این ۳ سال همیشه آزارش داده بود.آخر شب به خونه قدیمیشون رسید.

باغچه قشنگشون خالی از هر گل وگیاهی بود چراغها بجز چراغ در ورودی خاموش بودند.در زد هزار بار این صحنه رو تمرین کرده بود و خودش رو آماده کرده بود تا با اون رقیب چطوری برخورد بکنه.قلبش تند تند میزد. دنیایی ازخاطرات بهش هجوم اوردن کاشکی نیومده بود .ولی بخودش جراتی داد.بازم زنگ زد اماکسی در رو باز نکرد.

پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم اونجا دیگه کسی زندگی نمیکه.نفس عمیقی کشید.فکر خنده داری به نظرش رسید کلیدش همراش بود.کلیداش رو درآورد وتو جا کلیدی چرخوند . در کمال ناباوری در باز شد/همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بود دلشوره داشت نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد .  

باورش نمیشد/همه چی دست نخورده سر جاش بود .عکسهای ازدواجشون ،مسافرت ماه عسلشون خلاصه همه عکسا به دیوارها بودند.و خونه تمیز بود.با سرعت بطرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هست یا نه دلش میخواست سریع اونجا رو ترک کنه .چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباسهاش رو باز کرد تمام لباسهاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.ناخوداگاه رفت سراغ لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت.  

حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند که ته کشو قایمش کرده بودند افتاد با تعجب برداشتش کمد رو بهم ریخت نمیدونست دنبال چی باید بگرده فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه ویک گوشی موبایل ناشناس، روشنش کرد شماره اش رو خوب میشناخت شماره غریبه ای بود که برای سام پیام عاشقانه میفرستاد بود.گیج شده بود رشته های موی بلوند رود لباس سام،بوی عطرهای زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید،و پیامهای ارسال شده همه اونجا بودند.نمی فهمید.این چه بازی بود.خدایا کمکم کن.بلاخره پیداش کرد دفترچه خاطراتشون. 

برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت .با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز تنها خودم تو دفتر خواهم نوشت تنهای تنها.بلاخره جواب آزمایشاتم اومد /و دکتر گفت داروها جواب ندادن .بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام،متاسفم. آه خدایا واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.چه طوری آمادش کنم،چطوری.اون بدون من خواهد مرد و این برای من از تحمل بیماری ومرگم سختر.مولی بقیه خطها رو نمیدید خدایا بازم یه کابوس دیگه.آخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدایای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی مهربانم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفتر رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ منو نخواهد داشت.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگم رو میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی.اینو بدون تو تنهای عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.سعی کن خوب زندگی کنی غصه منو هم نخور اینجا منتظرت خواهم موند .عاشقانه و قول میدم هیچوقت دیگه ترکت نکنم. 

بخاطر حقه ای که بهت زدم هم منو ببخش .اونی که عاشقانه دوستت داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم مواظب باشه چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه که اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.

مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد و در حالی که چشمانش پر از اشک بود گفت سام منو ببخش.

بخاطر اینکه توی سختترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش. چشمای سام هنوز توی عکس میدرخشید و به اون میخندید.

منبع : lafzan.com


: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ساعت 14:51 توسط سياوشي

داستانک ابوریحان و مزدور

 عکس   داستانک ابوریحان و مزدور

 روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت .

 

فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف…. را نظر کردند اثری از استاد نبود . 

یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟! 

ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.  

شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد . 

ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد.   

منبع:bartarinha.



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ساعت 13:19 توسط سياوشي

محض خنده ۷ (بچه ها بیایین داخل بخندیم)
محض خنده 7 (بچه ها بیایین داخل بخندیم)
چرا می گویند پیراهن و نمی گویند ” جوان آهن ” ؟
چرا می گویند اتوبوس و نمی گویند اتوماچ یا جاروبوس ؟
چرا می گویند خداحافظ و نمی گویند خداسعدی ؟
چرا می گویند اتومبیل و نمی گویند اتومکُلنگ ؟
چرا می گویند ماشین و نمی گویند شماشین ؟
چرا به طراح چنین سوالاتی می گویند دیوانه و نمی گویند غول آنه ؟
هااااااان ؟ آخه چرا ؟؟؟


: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ساعت 12:59 توسط سياوشي

بسم رب المهدی ...


اولين سوره از سوره هايي كه با «انا» آغاز مي شوند:
سوره مباركه فتح.

اولين سوره از سوره هايي كه با «قل » آغاز مي شوند:
سوره مباركه جن.

علاوه بر سوره جن، 4 سوره كافرون، توحيد، فلق و ناس نيز با «قل» شروع مي شوند كه به اين 4 سوره اخير در زبان عاميانه، «4 قل» گفته مي شود.

اولين سوره از سوره هاي «حواميم»:

به مجموعه سوره هايي كه با حروف مقطعه «حم» (حا، ميم) شروع مي شوند، سوره هايي «حواميم» گفته مي شود.

اولين سوره از اين سوره ها، سوره مباركه غافر است.

نام ديگر سوره غافر، مؤمن است و منظور از مؤمن ، مؤمن آل فرعون بوده كه در آيه 28 اين سوره و چند آيه بعد از آن، به او اشاره شده است، وي از نزديكان فرعون بود، ولي مخفيانه دعوت حضرت موسي(ع) را پذيرفته و به خدا و دين آن حضرت ايمان آورده بود و در آيات اين سوره آمده است كه «مؤمن آل فرعون» با سخنان مؤثر خود، مانع قتل حضرت موسي(ع) به دست فرعون شد.

از آنجا كه سوره غافر نخستين سوره از سوره هاي حواميم است، به آن «حم اولي » نيز مي گويند.

اولين سوره از سوره هاي «طواسين»:

به سوره هايي كه با حروف مقطعه «طس» (طا، سين) و يا «طسم» (طا، سين ، ميم) آغاز مي شوند، سوره هاي «طواسين» مي گويند.

اولين سوره از سوره هاي طواسين، سوره شعرا ست.

اولين سوره از سوره هاي «حمد» يا «حامدات»:

پنج سوره در قرآن با عبارت «الحمدلله » شروع مي شوند كه به اين سوره ها، «حمد» يا «حامدات» مي گويند و

نخستين آنها سوره فاتحه الكتاب است.

اولين سوره از سوره هايي كه با «سوگند و «قسم» آغاز مي گردند:

بيست سوره با صيغه «قسم» شروع مي شوند كه اولين سوره از اين سوره ها، سوره مباركه صافات است.

اولين سوره از سوره هاي «ال»:
سوره بقره. اين سوره با حروف مقطعه «الم» (الف ، لام ، ميم) شروع مي شود.

اولين سوره از سوره هاي «معوذتين» :

دو سوره پاياني قرآن يعني سوره هاي «فلق» و «ناس» را كه با عبارت «قل اعوذ» (بگو پناه مي برم) آغاز مي شوند، معوذتين ناميده اند. به همين جهت اولين سوره از سوره هاي معوذتين، سوره فلق است.

اولين سوره از سوره هاي «قرينتين»:

سوره مباركه «انفال» . به 2 سوره انفال و برائت كه بين آنها «بسم الله الرحمن الرحيم» وجود ندارد، قرينتين مي گويند. نام ديگر سوره برائت، توبه است. سوره توبه بدون «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع شده است.
اولين سوره از سوره هاي «زهروان»:

به دو سوره بقره و آل عمران، سوره هاي «زهروان» مي گويند. پس سوره بقره اولين سوره از سوره هاي زهروان است.

اولين سوره از سوره هاي «عتاق»:

سوره اسراء اولين سوره از سوره هاي عتاق است. به 5 سوره اسراء، كهف، مريم، طه و انبياء سوره هاي عتاق مي گويند.

اولين سوره از سوره هاي «ممتحنات»:
به 16 سوره از سوره هاي قرآن كريم، سوره هاي «ممتحنات » گفته مي شود كه اولين سوره از سوره هاي ممتحنات، سوره مباركه سجده است.




: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:قرآن ,وحي , سوره , , ساعت 13:6 توسط سياوشي



23.زكريا؛ اين كلمه معرب و اصل آن عبري است. وي كه از متوليان بيت¬المقدس بود طبق قرعه سرپرستي مريم، مادر عيسي را بر عهده گرفت. وي مأموران حكومت جبار به درون درختي مخفي شد كه مأموران درخت را با اره دو نيم كردند. اين كلمه 7 بار در قرآن كريم تكرار شده است.
24.يحيي؛ اين كلمه هم مي¬تواند عربي باشد، برگرفته از واژه حيات و مي¬تواند عبري باشد (معرب يوحنّا) وي پسر زكريا است و با عيسي پسر خاله مي¬باشند. وي شباهت¬هايي به امام حسين عليه السلام دارد، از آن جمله كه در شش ماهگي به دنيا آمد و به دست حاكم عياشي سر از تنش جدا شد. اين كلمه 5 بار در قرآن كريم آمده است.
25.عُزَير؛ اين كلمه معرب عزرا است. يك¬بار در قرآن كريم سوره توبه آيه 30 آمده است و مفسران گفته¬اند آن شخصي كه آيه 259 سوره بقره مي¬گويد كه خداي متعال او را صد سال ميراند و سپس زنده كرد، عزير است.
26.عيسي؛ اين كلمه معرب كلمه «ايشوع» در زبان عبري است و به معناي مرد بزرگ و مبارك است. وي از پيامبران اولواالعزم است و كتاب او تورات مي¬باشد. به پيروان وي مسيحي مي¬گويند. مادر وي مريم از چهار زن بزرگ بهشتي است كه بدون شوهر و با تمثل فرشته الهي (جبرئيل) برابر او باردار شد و در مدتي كوتاه عيسي را به دنيا آورد. و عيسي در گاهواره به سخن آمد و خود را عبدالله، پيامبر و صاحب كتاب معرفي كرد. يهوديان مخالف او مي¬خواستند او را به دار بياويزد، ولي خداي بزرگ او را نجات داد و فردي مشابه او را به دار آويختند. اين كلمه 25 بار در قرآن كريم تكرار شده است.
27.محمد؛ اين كلمه عربي و به معناي ستوده است. و از پيامبران اواالعزم و صاحب شريعت اسلام و كتاب آسماني او قرآن است. وي آخرين پيامبر الهي و پس از او پيامبري نخواهد آمد و هر كس پس از ايشان ادعاي پيامبري كند دروغگو است. اين كلمه 4 بار در قرآن كريم آمده است و يك¬بار به عنوان «احمد» از او يادشده است.


: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:پيامبر ,وحي ,رسالت, ساعت 13:2 توسط سياوشي



8.اسماعيل بن حزقيل؛ طبق روايات و نظر بخشي از تفاسير، اسماعيل در آيه 54 سوره مريم اسماعيل بن حزقيل است كه او را اسماعيل صادق الوعد لقب داده¬اند. در روايتي كه از امام صادق عليه السلام نقل شده مي¬فرمايد: اين اسماعيل، اسماعيل بن ابراهيم نيست. او پيامبري از پيامبران است.
9.اسحاق؛ اين كلمه عربي نيست و غير منصرف مي¬باشد. وي فرزند دوم ابراهيم است كه مادرش ساره مي¬باشد. اين كلمه 15 بار در قرآن كريم تكرار شده است.
10.لوط؛ ظاهراً اين كلمه عربي است. وي در زمان حضرت ابراهيم مي¬زيست و با آن حضرت خويشاوند بود. وي پيامبر مردم شهر سدوم بود. مردم اين شهر به جهت عمل زشت هم¬جنس¬بازي دچار زلزله شديد شده و نابود گشتند. اين كلمه 27 بار در قرآن كريم تكرار شده است.
11.يعقوب؛ اين كلمه غير عربي و ظاهراً عبري است و غير منصرف مي¬باشد. وي فرزند اسحاق است. لقب وي «اسرائيل» است كه به معناي عبد خدا مي¬باشد. (اسرا = عبد و ئيل = خدا) كلمه يعقوب 16 بار در قرآن تكرار شده و كلمه اسرائيل 43 بار در قرآن تكرار شده است.
12.يوسف؛ اين كلمه عبري است. يعقوب دوازده پسر داشت كه يوسف زيباترين و محبوب¬ترين آنان بود. داستان زندگي او به صورت يكپارچه در سوره يوسف آمده است. كلمه يوسف 24 بار در قرآن تكرار شده است.
13.ايوب؛ اين كلمه غير عربي و ظاهراً عبري است و غير منصرف مي¬باشد. خداي متعال براي امتحان او را سال¬ها به مرضي مزمن دچار كرد و او صبر و مقاومت كرد؛ از اين روي صبر ايوب ضرب المثل شده است. كلمه ايوب 4 بار در قرآن كريم تكرار شده است.
14.شعيب؛ ظاهراً اين كلمه عربي است. وي در شهر مدين (شهري در كنار درياي سرخ) زندگي مي¬كرد. كلمه شعيب 11 بار در قرآن كريم آمده است.
15.موسي؛ اين كلمه معرب «موشه» (از آب كشيده شده) در زبان عبري است. وي از پيامبران الواالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني است و نام كتاب وي تورات مي¬باشد. يه پيروان وي يهودي مي¬گويند. داستان زندگي موسي و بني¬اسرائيل در سوره¬ها و آيه¬هاي متعددي آمده است،‌ مانند سوره بقره، اعراف، طه، قصص، شعراء و... نام پدر موسي عمران و نام مادرش يوكابد است. كلمه موسي135 بار در قرآن كريم تكرار شده است.
ادامه دارد....


: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:پيامبر ,وحي ,رسالت, ساعت 13:0 توسط سياوشي

آدم؛ اين كلمه عبري و غير منصرف است و به معناي خاك سرخ مي¬باشد. اصل آن «آدام» بوده كه براي تعريب الف وسط آن حذف شده است. 25 بار در قرآن تكرار شده است. وي نخستين انسان از نسل كنوني است؛‌ از اين روي او را ابوالبشر مي¬نامند و نخستين پيغمبر است.
2. ادريس؛ اين كلمه غير عربي است؛ از اين روي غير منصرف مي¬باشد. دو بار در قرآن آمده است. ميان شيث (جانشين آدم) و او چهار نسل فاصله است.
3. نوح؛ اين كلمه عربي است. چون بسيار گريه مي¬كرده به او نوح گفته¬اند. 43 بار در قرآن تكرار شده است. عمرش از همه پيامبران بيش¬تر بوده و دوران نبوت او 950 سال بوده است؛ از اين روي به او شيخ الانبيا لقب داده¬اند.
4. هود؛ اين كلمه عربي است. وي پس از نوح – با چند واسطه – آمده است. وي در سرزمين احقاف و ميان قوم عاد زندگي مي¬كرد. در تورات به نام «عابر» خوانده شده است. اين كلمه ده بار در قرآن آمده كه سه مورد آن به معناي يهودي است.
5. صالح؛ اين كلمه عربي است و وي از پيامبران عرب مي¬باشد. وي در سرزمين حجر (ميان شام و حجاز) مبعوث شد. معجزه او شتري بود كه از درون كوه بيرون آمد كه او را پي¬كردند و دچار عذاب صيحه آسماني شدند. اين كلمه 43 بار در قرآن تكرار شده است كه در7 مورد حضرت صالح مراد است.
6. ابراهيم؛‌ اين كلمه غير عربي و سرياني است و به معناي پدر مهربان مي¬باشد. وي از پيامبران اواالوالعزم مي¬باشد كه داراي كتاب و شريعت است. وي در شهر بابل در عراق به دنيا آمد و به پيامبري رسيد و در دوره جواني بت¬ها را شكست و نمرود دستور داد او را در آتش افكنند كه خداي متعال آتش را بر او گلستان كرد. اين كلمه 68 بار در قرآن تكرار شده است.
7. اسماعيل؛ اين كلمه غير عربي است و در زبان عبري «اسما» و «ئيل» به معناي بشنو، خدا بوده است. وي فرزند بزرگ ابراهيم است و مادرش هاجر مي¬باشد كه در نوجواني ابراهيم او را به قربانگاه برد. اين كلمه 12بار در قرآن تكرار شده است كه در آيه 54 سوره مريم اختلاف است كه منظور از اسماعيل كيست.
ادامه دارد...



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:پيامبر ,وحي ,رسالت , ساعت 12:58 توسط سياوشي

 

توی اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمكت شروع میكنه به زنگ زدن. مردی كه نزدیك موبایل نشسته بود دكمهء اسپیكر موبایل رو فشار میده و شروع می كنه به صحبت. بقیهء آقایون هم مشغول گوش كردن به این مكالمه میشن

مرد: الو؟

صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی كلوپ هستی؟

مرد: آره.

زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه كت چرمی خوشگل دیدم كه فقط 1500 دلاره. اشكالی نداره اگه بخرمش؟

مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشكالی نداره.

زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید 2008 رو دیدم. یكیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش 150000 دلار بود.

مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی كن ماشین رو با تمام امكانات جانبی بخری.

زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو كه قبلا” میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن 1500000 دلاره.

مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی كن 1500000 دلار بیشتر ندی.

زن: خیلی خوبه. بعدا” می بینمت عزیزم. خداحافظ.

مرد: خداحافظ.

بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی كه با حسرت نگاهش میكردن میندازه و میگه: كسی نمیدونه كه این موبایل مال كیه؟!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذاری



: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, ساعت 11:14 توسط سياوشي

 

داستان؛بهترین دوست

 عکس   داستان؛بهترین دوست

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.


عارف به حضور شاه شرف‌یاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپری کن.”

شاهزاده با تمسخر گفت: “من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوش‌های آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و این بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود و تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می‌رفت، از هیچ‌یک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت :”جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته.”
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: “پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و من هم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.”

عارف پاسخ داد: “نه!” و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آن را به شاهزاده داد و گفت: “این دوستی است که باید به دنبالش بگردی”
شاهزاده تکه نخ را برگرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت :”استاد اینکه نشد!”
عارف پیر پاسخ داد: “حال دوباره امتحان کن”.
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند!
استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: “شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.”

منبع : ۳ali3.com



: مرتبه
نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ساعت 11:0 توسط سياوشي

- جویدن آدامس هنگام خوردن پیاز، مانع از اشک ریزی شما می شود! - اسم تمام قاره ها با همان حرفی که آغاز شده است پایان می یابد. - روز تولد شما حداقل با 9 میلیون نفر دیگر یکی است. - چشمک زدن زنان ، تقریباً دوبرابر مردان است.


: مرتبه
نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:, ساعت 11:13 توسط سياوشي

ماجرای آزمون استخدام ... یک شرکت بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که تنهایک پرسش داشت. پرسش این بود : شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی ازخیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن بر گزینید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را بطور کامل شرح دهید: پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید .... ... .. . قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد. پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هرحال خواهد مرد. شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً او جان شما را نجات داده و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید. شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید. از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، تنها شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود : سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم متحمل طوفان شده و منتظر اتوبوس می‌مانیم. پاسخی زیبا و سرشار از متانتی که ارائه شد گویای بهترین پاسخ است و مسلماهمه می‌پذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکرنمی‌کند. چرا؟ زیرا ما هرگز نمی‌خواهیم داشته‌ها و مزیت‌های خودمان را (ماشین) (قدرت) (موقعیت) از دست بدهیم. اگر قادر باشیم خودخواهی‌ها، محدودیت ها و مزیت‌های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات می‌توانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم. تحلیل فوق را می‌توانیم در یک چارچوب علمی‌تر نیز شرح دهیم: در انواع رویکردهای تفکر، یکی از انواع تفکر خلاق، تفکر جانبی است که در مقابل تفکر عمودی یا سنتی قرار می‌گیرد . در تفکر سنتی، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدودیت‌های محیطی خود، استفاده می‌کند و قادر نمی‌گردد از زوایای دیگر محیط و اوضاع اطراف خود را تحلیل کند. تفکر جانبی سعی می‌کند به افراد یاد دهد که در تفکر و حل مسائل، سنت شکنی کرده، مفروضات و محدودیت ها را کنار گذاشته، و از زوایای دیگری و با ابزاری به غیراز منطق عددی وحسابی به مسائل نگاه کنند.در تحلیل فوق اشاره شد اگر قادر باشیم مزیت‌های خود را ببخشیم می‌توانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم.شایدخیلی از پاسخ‌دهندگان به این پرسش،قلباً رضایت داشته باشند که ماشین خود را ببخشند تا همسر رویاهای خود را به دست آورند. بنابراین چه چیزی باعث می‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه کنند. دلیل آن این است که به صورت جانبی تفکر نمی‌کنند. یعنی محدودیت ها و مفروضات معمول را کنار نمی‌گذارند. اکثریت شرکت‌کنندگان خود را در این چارچوب می‌بینند که باید یک نفر را سوار کنند و از این زاویه که می‌توانند خود راننده نبوده و بیرون ماشین باشند، درباره پاسخ فکر نکرده‌اند.


: مرتبه
نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:, ساعت 11:7 توسط سياوشي

سه چیز رابا احتیاط بردار :قدم ؛قلم ؛قسم

سه چیز را پاک نگهدار :جسم ؛لباس ؛خیالات

از سه چیز کاربگیر :عقل ؛همت ؛صبر

از سه چیز خود رانگهدار :افسوس ؛فریاد ؛نفرین کردن

سه چیز را آلوده نکن :قلب ؛زبان؛ چشم

اما سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن :خدا ؛مرگ؛دوست



: مرتبه
نوشته شده در چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ساعت 14:1 توسط سياوشي

در کارگه کوزه گری رفتم دوش/

دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش/

ناگه یکی کوزه بر آمد خروش/

کو کوزه گر وکوزه خر و کوزه فروش/



: مرتبه
نوشته شده در چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:کوزه ,کوزه خر ,کوزه فروش,, ساعت 13:4 توسط سياوشي

  چاپ

 

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود.در همان موقع یک قایق کوچک ماهیگیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.

از ماهیگیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟

ماهیگیر: مدت خیلی کمی.

تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟

ماهیگیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.

تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟

ماهیگیر: تا دیر وقت می خوابم, یه کم ماهی گیری می کنم, با بچه ها بازی میکنم بعد میرم

توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی. اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه میکنی.اون وقت یه عالمه قایق برای ماهیگیری داری!

ماهیگیر: خوب, بعدش چی؟

تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقیــما به مشتری ها میدی و برای خودت کارو بار درست می کنی... بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی...این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکــــزیکوسیتی! بعد از اون هم لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک... اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی...

ماهیگیر: این کار چقدر طول می کشه؟

تاجر: پانزده تا بیست سال!

ماهیگیر: اما بعدش چی آقا؟

تاجر: بهترین قسمت همینه,در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی! این کار میلیون ها دلار برات عایدی داره.

ماهیگیر: میلیون ها دلار! خوب بعدش چی؟

تاجر: اون وقت بازنشسته می شی! میری یه دهکــده ی ساحلی کوچیک! جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی! یه کم ماهیگیری کنی, با بچه هات بازی کنی! بری دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی.

برگرفته از :پايگاه اطلاع رساني غدير

 



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ساعت 15:12 توسط سياوشي

   

 

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد ازفرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعدمی تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روز آن تک فن کار کرد.

سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشورانتخاب گردد.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.
راز موفقیت در زندگی، امید یا همان توکل است. داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است.

 

 

برگرفته از :پايگاه اطلاع رساني غدير



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ساعت 15:11 توسط سياوشي

   

 

"آرتور اشی" قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب کرد او در جواب گفت:

 در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند. 500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند. 50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدایا چرا من؟ و امرز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم خدایا چرا من؟ خدا همیشه بهترین را برای بندگانش می خواهد. شاید این بیماری که الان در آن گرفتارم از یک وضعیت نامعلوم دیگر خیلی بهتر باشد. اگر حتی خدا این بیماری را برای من برگزیده، شاید مشکل بهتر را برای من برگزید...

برگرفته از :پايگاه اطلاع رساني غدير



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ساعت 15:9 توسط سياوشي

  چاپ
 

شخصى در فكر ديدار امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) بود، فهميد كه آن حضرت با قفل سازى مراوده و ارتباط دارند. نزد يكى از قفل سازها رفت، و ديد پيرزنى براى ساختن قفل به او مراجعه كرد و پرسيد اجرت آن چه قدر مى شود؟


قفل ساز پاسخ داد: يك عباسى مى سازم و بعد از ساختن، آن را به سيصد دينار يا يك سنّار (مبلغى كه خيلى كمتر از آن چه مى ساخت) مى خرم.
سپس با قفل ساز ديگرى برخورد نمود كه به يك سنّار مى ساخت و به يك عباسى مى خريد. از اين جا فهميد كه اين قفل ساز است كه با حضرت ارتباط دارد. لذا به او گفت:
سلام مرا به آقا برسان و بگو چگونه مى توان به خدمت شما رسيد؟

قفل ساز گفت: فلان وقت براى گرفتن جواب بيا.
در وقت مقرر به وى مراجعه كرد و جواب حضرت را خواست.


قفل ساز گفت
حضرت فرمودند: بگو تو در فكر اين نباش كه مرا ببينى، خودت را درست كن، ما به سراغت مى آييم. از كسانى مباش كه قفل را به يك عباسى درست مى كنند و سيصد دينار يا يك سنّار مى خرند، مثل كسانى باش كه به يك سنّار درست مى كنند و به يك عبّاسى مى خرند.
آرى، ترك واجبات و ارتكاب محرّمات، حجاب و نِقاب ديدار ما از آن حضرت است.

 

 

برگرفته از :پايگاه اطلاع رساني غدير

 



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ساعت 15:6 توسط سياوشي

  چاپ

Image

اربعین یعنی گذشت چهل روز از مصیبت جانگداز شهادت سرور و سالار شهیدان.. چرا فقط برای امام حسین علیه ‏السلام روز اربعین تعیین شده و برای امامان دیگر و حتی پیامبر اكرم صلی ‏اللَّه‏ علیه ‏و آله، مراسم روز اربعین نداریم؟

 

 

برای توضیح جواب این سؤال، به این مطالب توجه كنید:

1) فداكاری‏های امام حسین علیه‏السلام، دین را زنده كرد و نقش او در زنده نگه داشتن دین اسلام، ویژه و حائز اهمیت است. این فداكاری‏ها را باید زنده نگه داشت؛ چون زنده نگه داشتن دین اسلام است. گرامی‏داشت روز عاشورا و اربعین، در حقیقت زنده نگه داشتن دین اسلام و مبارزه با دشمنان دین است.

2) مصیبت حضرت امام حسین علیه‏السلام، برای هیچ امام و پیامبری پیش نیامده است. مصیبت امام حسین علیه‏السلام، از همه مصیبت‏ها بزرگ‏تر و سخت‏تر بود. اگر عامل دیگری هم در كار نبود، همین عامل كافی است كه نشان بدهد چرا برای امام حسین علیه‏السلام بیش از امامان دیگر و حتی بیش از پیامبر اسلام‏صلی‏اللَّه‏علیه‏وآله عزاداری می‏كنیم و مراسم متعددی برپا می‏كنیم.

3) در ماه محرم سال ۶۱ق. امام حسین علیه‏السلام، فرزندان، خویشان و یاران آن حضرت را كشتند و اسیران كربلا را به كوفه و شام بردند و همین اسیران داغدیده، روز اربعین شهادت امام حسین علیه‏السلام و یارانش، به كربلا رسیدند و همه مصائب روز عاشورا در آن روز تجدید شد و آن روز، روز سختی برای خاندان پیامبر بود.

4) دشمنان اسلام با به شهادت رساندن امام حسین علیه‏السلام، قصد نابود كردن دین اسلام را داشتند. دشمنان امام حسین علیه‏السلام تلاش كردند تا حادثه كربلا، به كلی فراموش شود و حتی كسانی را كه برای زیارت امام حسین علیه‏السلام می‏آمدند، شكنجه می‏كردند و می‏كشتند. در زمان متوكل عباسی، همه قبرهای كربلا را شخم زدند؛ مزرعه كردند و مردم را از آمدن برای زیارت قبر امام حسین علیه‏السلام، منع كردند. شیعیان هم برای مقابله با اینها، از هر مناسبتی استفاده می‏كردند كه یكی از این مناسبت‏ها، حادثه روز اربعین است.

5) یكی از نشانه‏های مؤمن، زیارت امام حسین علیه‏السلام در روز اربعین است. از حضرت امام حسن عسكری علیه‏السلام روایت شده است كه علامت‏های مؤمن پنج چیز است؛ پنجاه و یك ركعت نماز فریضه و نافله در شبانه‏روز، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست كردن، پیشانی بر خاك نهادن در سجده و بسم الله را بلند گفتن۱ و یكی از وظایف شیعیان را اهتمام به زیارت اربعین بر شمرده‏اند.

 

۱. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، ص ۵۴۵

برگرفته از :پايگاه اطلاع رساني غدير.

 



: مرتبه
نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ساعت 14:54 توسط سياوشي

نمی دانم که غم دیدن چه سخت است                زداغ لاله پژمردن چه سخت است

عطش میگیرد از انسان رمق را                          ببین لب تشنه جنگیدن  چه سخت است

                                    (علی اکبر علی اکبر علیجان )

میان کاروزار و بین دشمن                                   تماشای پسر کردن چه سخت است

به خون غرفابه ودرپیش بابا                             به حق سوگند جان دادن چه سخت است

                                      (علی اکبر علی اکبر علیجان )

کنار نعش صد چاک عزیزی                       زپشت اسب افتادن چه سخت است

نمی دانی که بعد مرگ گلها                     به سینه یاس چشباندن چه سخت است

                                      (علی اکبر علی اکبر علیجان )

نمی دانم بگویم یا نگویم                             پسر راکشته بوسیدن چه سخت است

به داغ یک جوان مرده نخندید                        که درد زخم خندیدن چه سخت است

                                       (علی اکبر علی اکبر علیجان )

خداوندا به عالم نعش فرزند                          به پیش خواهر آوردن چه سخت است

                                        (علی اکبر علی اکبر علیجان )






: مرتبه
نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, ساعت 12:59 توسط سياوشي

 

 

تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی
بترس، فکر کن، شک کن، دو دل شو، پشیمون شو
اما وقتی که پریدی
اگه وسط راه پشیمون شدی، بازی رو باختی!

کاملا جدی

 



: مرتبه
نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:ترس,پرواز, پرنده, ساعت 15:44 توسط سياوشي




منوي اصلي
نويسندگان

آرشيو وبلاگ

دوستان
قالب وبلاگ رایگان
حقوقدانان جوان ایران
پارس کلوپ
سایت آموزشی علمی مدرسه پیامک
فرهنگی
نت پاک
نواي دل
مهروماه
برهان يوز
برهان
ديده بان
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حديث آرزومندي و آدرس siavoshi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






پيوندهاي روزانه

آرشيو پيوندهاي روزانه

امکانات ديگر